باغچه پیچک



به مناسبت بزرگداشت یوم الله ۲۲بهمن و با هدف تحقق بخشیدن به نمی دونم چی چی اقتصاد مقاومتی، امروز ما ناهار پرچم داشتیم!

شبم چون به زلالی و سپیدی صبح پیروزی می رسیم، نون و شیر عسل داریم!

تا بهشت رو برای خودمون به زمین بیاریم.


پ.ن: اینم عکس به درخواست دوستان عزیززز؛ البته از نت یدم.


به مناسبت بزرگداشت یوم الله ۲۲بهمن و با هدف تحقق بخشیدن به نمی دونم چی چی اقتصاد مقاومتی، امروز ما ناهار پرچم داشتیم!

شبم چون به زلالی و سپیدی صبح پیروزی می رسیم، نون و شیر عسل داریم!

تا بهشت رو برای خودمون به زمین بیاریم.


پ.ن: اینم عکس به درخواست دوستان عزیززز؛ البته از نت یدم.


راستش از حدود پنج یا شش سال پیش که وبلاگ نویسی رو شروع کردم، وبلاگ های زیادی رو دیدم و خوندم.بعضیشون زرد بودن، بعضیشون کاملا تخصصی، بعضیشون هم تاثیرگزار، بعضی هم به معنای واقعی تاثیر گزار.


خیلی فکر کردم که موثرترین وبلاگ ها توی این دوران از نظر من کدوم ها بودن. مسلما وبلاگ های موثر زیادی بودن اما اونهایی که بتونم بهشون نمره برتر بدم، تعدادشون فقط دو تاست. این که کدوم موثرتر بودن رو نمی تونم تعیین کنم پس به ترتیب زمان آشناییم با وبلاگ ها معرفیشون میکنم:

۱.وبلاگ عالی

تو فقط لیلی باش رضوان عزیز: که امیدوارم هرجا هست، خودش و خانواده ش سالم باشن، به حق حضرت زهرا سلام الله علیها. این وبلاگ مال زمان قبل از مشکلات بلاگفاست برای همین الان اصل وبلاگ در دسترس نیست و فقط نوشته ها توی اون آدرس پیدا میشه. رضوان خانوم، زن خود ساخته ای بودن که دغدغه شون تغییر در راستای زن بهتر بودن، بود. ایشون بار علمی بالایی داشتن که با زبانی ساده و روان مطالب سنگین رو ارایه میدادن و این باعث شده بود که پستای طولانیشون اصلا خسته کننده نباشه. به نظرم این وبلاگ نه تنها برای من بلکه برای خیلی از زن های بلاگستان جزو موثرترین هاست. بخش نظرات این وبلاگ هم خیلی فعال بود و مخاطبا تعامل زیادی باهم داشتن. البته نویسنده هم تعامل خوبی با مخاطبا داشت. با وجود این که مشغله زیادی داشت.

۲. وبلاگ

ن والقلم و ما یسطرون آقای ن. .ا: همین اول باید عرض کنم که در واقع اولین وبلاگ آقای نویسنده برای من جزو موثرترین ها بود. اماچون اون وبلاگ الان حذف شده و میشه گفت این وبلاگ آخر، ادامه همون وبلاگه؛ من این وبلاگ رو معرفی میکنم. این آخری هم جزو موثرترین هاست اما چیزی که واقعا من رو به فکر انداخت و باعث شد زاویه دیدجدیدی رو درک کنم،؛ اون اولین وبلاگ بود. نوشته های این نویسنده، باعث شد بتونم یه انسجام خیلی عالی ای بین نقش های نه خودم و دین پیدا کنم. خیلی از مسائلی که برام بد جا افتاده بود، خیلی جالب بدون صحبت کردن در موردش برام باز شده. الان دیگه به یه اعتماد نسبی ای به مسائل دینی رسیدم که " حق من محفوظه پس کاری که لازمه انجام بدم. اگر الان سختم بشه، بعدها جبران میشه" قبلا این باور رو نداشتم.


دقت کرده باشید، جدای ارتباط با مخاطب و تولید محتوای موثر برای من نویسنده ها مهم بودن. شخصیت هر دوی این نویسنده ها طوریه که با وجود مشکلات و مسائل خاصی که باهاش ممکنه درگیر باشن اما متلاطم نمیشن. راه و مسیر براشون خیلی مشخصه. و برای من کاملا مشخصه که برای در مسیر بودن هزینه های مادی و معنوی زیادی میدن. این به من روحیه میده و علت گرفتن پسوند "ترین" بعد از صفت "موثر" همین نکته ست. وگرنه وبلاگ های موثر و موثر تر زیادی هستن که واقعا شاید به هفتاد یا هشتاد تا برسن. پست های موثر هم که خیلی زیاد بودن.

و نراه قریبا- مهتدی- فیشنگار- صحبت جانانه- بازتاب نفس صبحدمان- مونولوگ- منزل لیلی- حساب رسی-حنین- فانوس جزیره-هبوط- سره-ماجراهای من و خودم- حدیث نفس- سلسبیل- و خیلی وبلاگای دیگه که چون الان به روز نمیشن دیگه توی ذهنم نیستن ولی من واقعا دنبال کردنشون رو دوست داشتم. چون وقتی وبلاگی به روز نشه قطع دنبال میزنم. 

از همه این دوستانی که اسم وبلاگشون رو بردم دعوت میکنم که توی این پویش شرکت کنن اگر تا حالا شرکت نکردن.


قوانین پویش هم توی دومین وبلاگی که معرفی کردم؛ هست. برید بخونید.





إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ۱۳

سوره احقاف


خدایا تو رو رب نمیدونم یا استقامتم کمه.نمیدونم.ولی غصه دارم.


هر کدومش هست، خودت درستش کن. من بلد نیستم.


ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی

مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی

چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری دل

که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی

تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت

ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی

بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد

تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی

چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت

ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی

مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان

که پیر داند مقدار روزگار جوانی

تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد

ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی

من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم

تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی

سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد

اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی



یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ

ای که برای هر خیری به او امید دارم
وَآمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ
و از خشمش در هر شری ایمنی جویم
یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ
ای که می دهد (عطای ) بسیار در برابر (طاعت ) اندک
یا مَنْ یُعْطی مَنْ سَئَلَهُ
ای که عطا کنی به هرکه از تو خواهد
یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ
ای که عطا کنی به کسی که از تو نخواهد
وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ
و نه تو را بشناسد
تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَهً
از روی نعمت بخشی و مهرورزی
اَعْطِنی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ
عطا کن به من به خاطر درخواستی که از تو کردم
جَمیعَ خَیْرِ الدُّنْیا وَجَمیعَ خَیْرِ الاْخِرَهِ
همه خوبی دنیا و همه خوبی و خیر آخرت را
وَاصْرِفْ عَنّی بِمَسْئَلَتی
و بگردان از من به خاطر همان درخواستی که از تو کردم
اِیّاکَ جَمیعَ شَرِّ الدُّنْیا وَشَرِّ الاْخِرَهِ
همه شر دنیا و شر آخرت را
فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ ما اَعْطَیْتَ
زیرا آنچه تو دهی چیزی کم ندارد (یا کم نیاید) و
وَزِدْنی مِنْ فَضْلِکَ یا کَریمُ
بیفزا بر من از فضلت ای بزرگوار
یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ
ای صاحب جلالت و بزرگواری
یا ذَاالنَّعْماَّءِ وَالْجُودِ
ای صاحب نعمت و جود
یا ذَاالْمَنِّ وَالطَّوْلِ حَرِّمْ شَیْبَتی عَلَی النّارِ
ای صاحب بخشش و عطا حرام کن محاسنم را بر آتش دوزخ


دلم خواست با شما هم شریک بشم

گوش کنید.





مادر جانم الان در آغوش امن تو تنها حالی که دارم آرامش و حس امنیته. 


خدایا من رو در احوالات خوبم تثبیت کن! دوستت دارم خدا! تو همون خدایی هستی که همیشه بودی.چه بهم ببخشی  خوبی و چه ازم بگیری خوبی! تو همیشه خوبی!

دوستت دارم خدایا!




مور، چه می داند که بر دیواره ی اهرام می گذرد

یا بر خشتی خام.

تو، آن بلندترین هرمی که فرعونِ تخیّل می تواند ساخت

و من، آن کوچکترین مور، که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت



امسال غدیر شمسی و ولادت صاحب غدیر باهم یکی شد! چه سال خوبی میتونه باشه امسال. به امید فرج آقامون.
سالتون علوی و مبارک.

زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمی شد

لقد خلقنا الانسان فی کبد


جالبه که "کبد" دو معنی داره. یکی همین سختی و مشقت که ماها میشناسیم. یکی هم راستی و راست قامتی(ایستادن روی دوپا).

چرا به جای "کبد" کلمه دیگه ای نیست؟ کلمه ای که هر دوی این دوتا معنی رو شامل نشه.



دیشب به دوستم گفتم: شاید قرار باشه برای تربیت و ساختن یه سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، مجبور باشی نه ماه تهران نیای و توی غربت بمونی. می دونم سخته، ولی به نظرت یاری امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، ارزشش رو نداره؟!

حالا از دیشب دارم فکر میکنم که کدوم کاره که من باید انجام بدم؟ کدوم ترس و سختی و مشقته که باید به خودم بگم: آیا امام زمان، لبخندش، نگاه پرمهرش، اظهار لطفش، ارزشش رو نداره؟!

توی تمام این سال ها سعی کردم از همه ترس هام و دلبستگی هام و وابستگی هام به خاطر خدا و به خاطر ولی خدا بگذرم. اما الان از دیشب میگم: آقا از من میخوای چه کار کنم برات؟ چه سختی ای هست که باید برات بکشم؟

نمیدونم توانش رو دارم یا نه ولی میدونم لبخند امام زمانم ارزش هر سختی ای رو داره

از دیشب همش فکرم میره سمت این سوال و اشکم می ریزم.

 خدایا بهم قدرت بده.مهدی فاطمه ارزش همه چیز رو داره!


+اللهم وفقنا لما تحب و ترضی




احساس بدی دارم. احساس بی کفایتی می کنم!

حتی نمیتونم خبرا رو دنبال کنم. حالم بد میشه. 

از صبح که خبرا رو تصادفی فهمیدم، حالم بده و درد دارم و دراز کشیدم. 

مردم توی سختی شدید هستن و من حتی برای کارای شخصیم هم کمک لازم دارم.

دلم نمیخواست این مسئله رو توی وبلاگم بنویسم چون یه حالتی دارم که وقتی غصه م رو بروز بدم همه غصه دار میشن. اما دیگه نتونستم. 

تو رو خدا هرکس هرطوری میتونه کمک کنه! میخونم بعضی وبلاگ نویسا یا دوستام با گروه های جهادی یا امداد هلال احمر رفتن برای کمک دلم میگیره. 

از اون موقع هاست که یهترین کمک اینه که صدام در نیاد! ناراحتم.


این نظر یکی از خواننده های محترم بود که حیف بود بیشتر خونده نشه:
بسم الله الرحمن الرحیم
لقد خلقنا الانسان فی» کبد. نفرمودن مع» کبد؛ مِن» کبد و الفاظ دیگه. فرمودن فی» کبد. انگار که کبد یه ظرفه و انسان داخل این ظرف خلق شده.
حالا سوال پیش اومد که ما یه دونه فی احسن تقویم هم درباره ی خلقت انسان داریم. یعنی کبد» همون احسن تقویم»ه؟ لفظ احسن» یعنی افضل. یعنی بهتر از این نمی شد که بشه. واقعاً بهتر از این نمی شد که بشه؟ 
آخه ماها وقتی این آیه رو می خونیم، انگار یه غصه ای میاد تو دلمون. انگار ناخودآگاه پیش خودمون حس می کنیم که توی سختی هستیم. انگار یه بار منفی پشتش حس می کنیم و می گردیم دنبال این که یه دلیل و توجیهی پیدا کنیم تا بشه این بار منفی رو کم کرد. چیه این کبد که بهتر از این نمی شد انسان رو خلق کرد؟ چیه این احسن تقویم که باید قند تو دلمون آب بشه ازش؟
بیاین یه کم آیات بالاترشو بخونیم:
لا اقسم بهذا البلد. و انت حل بهذا البلد. و والد و ما ولد.
این و والد و ما ولد» که بعدش بلافاصله فی کبد» اومد یه کلیده که شاید بهش باهاش اون کبدی که اتفاقا احسن تقویم هم هست رو لمس کرد.
فرمودن مراد از و والد و ما ولد» حضرت ابراهیم خلیل الرحمان و پسرشونه. بریم سراغ قرآن ببینیم ابراهیم و پسرش چی کار کردن که خدا بهشون قسم می خوره و یهویی بعد قسم می فرماد لقد خلقنا الانسان فی کبد»؟
بیایم محضر سوره صافات. طرفای آیات 102 به بعدش این جوریه:
فبشّرناه بغلام حلیم. فلمّا بلغ معه السعی قال یا بنیّ انّی اری فی المنام انّی اذبحک. فانظر ماذا تری؟ قال: یا ابت افعل ما تؤمر. ستجدنی ان شاءالله مع الصابیرین.
فبما اسلما و تلّه للجبین؛ و نادیناه ان یا ابراهیم! قد صدّقت الرؤیا! انّا کذلک نجزی المحسنین.
من با این جاش کار دارم:
ان هذا لهو البلاء المبین. و فدیناه بذبح عظیم.
اینه. حالا به این پدر و پسر که می رسه، می فرماد لقد خلقنا الانسان فی کبد». ما خلقت این آدمیزاد رو حسابی انداختیم توی کبد. یه کبدی که احسن تقویمه. که حسابی کیف کنیم با این کبد و اونم کیف کنه باهامون.
می دونین کبدی که کیف کنیم باهاش چیه؟
بیاین طرفای آیه 75 همین سوره ی صافات. فرمودن:
لقد نادانا نوح. فلنعم المجیبون. و نجّیناه و اهله من الکرب العظیم. و جعلنا ذریّته هم الباقین. و ترکنا علیه فی الآخرین.
تو رو خدا ببینین! این نوحِ عزیزِ ما رو یه کرب»ِ عظیمی احاطه کرده بود. ما نجاتش دادیم از این کرب و کرب رو ترک کردیم برای دیگرانی که بعد از نوح خواهند آمد.
حالا دوباره بیاین سراغ آیه ی 104 صافات:
و نادیناه أن یا ابراهیم! قد صدّقت الرؤیا ان هذا لهو البلاء المبین. و فدیناه بذبح عظیم. و ترکنا علیه فی الآخرین.
این ابراهیمِ عزیزِ ما رو یه بلا»ی مبین احاطه کرده بود. ما نجاتش دادیم. یه ذبح عظیم براش فرستادیم و نجاتش دادیم از بلایی که بهش مبتلا شده بود. بلا رو گرفتیم و ترکش کردیم برای دیگرانی که بعد از ابراهیم میان.
تو رو خدا می بینین چی شد؟
نوح گرفتار کرب بود.
ابراهیم گرفتار بلا بود.
کربِ نوح رو گرفت. بلای ابراهیم رو هم گرفت. اومد جفتشونو زد به هم؛ شد کرب و بلا». جفتشو با هم یه جا داد به اباعبدالله الحسین (ع). گفت بیا حسین جانم! بیا بگیر. بیا این احسن تقویم تقدیم شما! لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. بفرما کربلا»! بفرما!
آدمیزاد توی» (فی) کربلا خلق می شه خانوم! :) 
هر لحظه برامون کربلاست. شب توی کربلاییم. روز توی کربلاییم. بیدار می شیم کربلا. می خوابیم کربلا. کربلا کربلا. کل ارض کربلا. و انسان کربلایی دارد و عاشورایی.
بریم کیف کنیم که توی کرب و بلا خلق شدیم. کیف کنیم که توی کبد خلق شدیم. فخر ماست که توی کبد خلق شدیم. اصلا احسن تقویم همینه. چی بهتر از این؟ غم و غصه و فشار و سختی چیه؟ سر تا پای کبد پر از قشنگیه. اول تا آخرش لذته. اللهم لک الحمد حمدالشاکرین لک علی مصابهم. الحمدلله علی عظیم رزیّتی.


از یه شهر دوری اومده بود خونمون. هر بار میاد کلی با هم حرف میزنیم. 

اونجایی که هست غریبه. تنهایی و غربت و کار سنگین شوهرش خیلی بهش فشار میاره. 

داشت حرف میزد‌. وسط حرفاش یه نکته ای گفت که همش توی ذهنمه.

گفت: ما مذهبیا خیلی از امام زمان دوریم. خیلی ازش غفلت میکنیم. همش دغدغه های الکی داریم. امام نه تنها بین غیر مذهبیا بلکه بین ماها هم مهجوره. حتی بینمون اونایی که دغدغه های معنوی هم دارن بازم از امام غافلن. دغدغه کار فرهنگی، دغدغه رشد اجتماعی و دینی، دغدغه رشد معنوی، یاحتی جهاد. این باعث میشه کارامون برکت نداشته باشه. برای این که کارمون رو به خاطر دل اماممون انجام نمیدیم. ارتباظاتمون بر مبنای رضایت اماممون نیست. موقع حتی انتقال دغدغه هامون یا سعی در رشد همدیگه، حواسمون نیست که امام دارن ما رو میبینن.»


حرفاش همش توی گوشمه: توی ارتباطاتمون حواسمون باشه امام دارن ما رو میبینن! پدری که هست و دلسوزه و ما رو میبینه. و برای تربیت ما دلسوزترینه. 

خیلی این فکر دامنه داره



+دو هفته دیگه نفر پنجم خانواده ما، نرگس خانوم، بهمون اضافه میشه. نمیدونم تا اون موقع بتونم پستی بذارم یا نه.برای همین همین جا میگم. 

حلال کنید! اگر بدی،یا کوتاهی ای بوده. اگر چیزی گفته شده که حق نبوده یا اگه دلخوری ای داریدعمره دیگه.معلوم نیست چی پیش بیاد.




اینا صحبتای بین  من و یکی از دوستای تازه عقد کردمونه. گفتم شاید دوست داشته باشید بخونید.




*: من همش دلم تنگ میشه. وابسته شدم. امشب داداشم خونمونه، اون نمیتونه بیاد، من کلافه ام! چهارشنبه دیدمش

الان حالم بده :/


-: سلام

چرا نمیتونه بیاد؟ خب این همون بدبختیای دوران عقده دیگههههباید تحمل کنی.


*: مسجد حوزشون اعتکاف گذاشته. مدیرشون گیره. باید باشن.


-:ببین در طول زندگی خیلی وقتا پیش میاد که با وجود دلتنگی باید صبور باشی. 

اگر قرار باشه جلوی حرکتش رو بگیری اون دیگه اینی که الان بهش دلبسته شدی نخواهد بود. معلوم نیست.شاید چیزی بشه که ازش بدت هم بیاد.


*: نه جلوش رو که نمیگیرم.


-: باید صبور باشی تا بتونه حرکتش رو در همون مسیری که تا الان پیش رفته ادامه بده. خب بعضی اوقات هم جدایی و دوری وجود داره.گریزی ازش نیست.

بهتره برای خودت فکر و مشغولیت جور کنی تا زمان راحت تر بگذره. هرچند بازم سخته.

من هنوزم حتی وقتی شوهرم میره دم در خرید دلم تنگ میشه.


*:چقدر این جمله ات خوب بود برام. به خودم حق دادم!


-: به مرور فقط یاد میگیری که اون دوباره برمیگرده و بهتره بی تاب نباشی. اون مال توئه هرجا که بره دوباره برمیگرده. خودتو مشغول چیزایی که در این لحظه باید بهشون برسی بکن. تنها چاره گذر زمانه.

حق داری.از همه بیشتر نسبت به شوهرت حق داری. ولی آروم باش. اون برمیگرده!


*: ❤


-: میفهمم


*: اگه اینقدر دلتنگش میشی، پس چه قدر بهت سخت میگذشت شبایی که نبود!


-: آره. سختم میشه. مخصوصا الان که بهش نیاز هم دارم. ولی خیلیا از منم بیشتر به شوهراشون وابسته هستن و خیلی بیشتر تنهایی میکشن.


*: از طرفی اکثر خانم های اطرافم بهم این ترس رو میدن که نباید اینهمه وابسته باشم

یا مدام ابراز کنم.ولی الان که دارم زندگی شهید سیاهکالی رو میخونم می‌بینم خیلی بیشتر از ما هم، محبت داشتن خانمش هم خیلی مثل من وابسته بوده حتی بیشتر، چه اشکالی داره مگه؟ آدم اون مدتی که داره کنار همسرش زندگی می‌کنه در نهایت کیفیت باشه؟!


-: ترس از درده که میگن وابسته نشو. وابستگی بد نیست کنترل کردن و محدود کردن بده. وابسته باش اما شجاعت رها کردنش رو در مسیر درست هم داشته باش.


*: دارم باجی. حتی میخواست ماه رمضون کلا بره تبلیغ من بخاطر کلاس هام نمیتونم برم ولی دلم راضی شد.


-: همین درستشه.

به حضرت علی و حضرت زهرا نگاه کن. چه قدر وابسته بودن اما آزاده بودن. توی مسیر عشق باید آزاده بود وگرنه عشق میمیره. یا حضرت زینب و امام حسین.هرروز باید همو میدیدن اما به وقتش همدیگه رو رها کردن تا وظایفشونو انجام بدن. این انتخاب عشق برتر یعنی خداست. تو اگر وابسته نشی عاشق نمیشی و اگرم وابسته بشی و کنترل کنی بازم عشقتو از دست میدی

عشق فقط زمان آزادگی زنده میمونه.

توی خیلیا عشق شکل میگیره اما زنده نمیمونه چون یکی از این دو حالت رو دارن.

خودتو و دلتو بسپر به خدا.خودش همه چیز میده.



مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازه هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبک سیر فروغی
از دام گه خاک بر افلاک پریدند



پ.ن: کاش واقعا مفهوم این شعر رو درک میکردیم.

پ.ن: رزق بغیر حساب.وقت بشه بگم ازش.


باور رزق بغیر حساب


این جمله ایه که چند روز پیش به یکی از دوستام گفتم:


رزق بغیر حساب وقتیه که تو از حساب کتابای ذهنت رها شده باشی وگرنه اگرم اون رزق بیاد توی دامنت هم، نمیبینیش.


پ.ن:

*میخواستم بیشتر توضیح بدم دیدم وقت ندارم. معلوم نیست چی برام پیش بیاد. گفتم همینم غنیمته.

** کی این جمله برای من باور شد؟! کی از وسیله ها رها شدم؟! امروز تاییدش رو گرفتم. خیلی خوشحالم. 

***

این پست از نظر خودم به پست امروزم ربط داره. البته با نظرات بخونیدش.




وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ




هی بهم میگن حالا با این سه تا بچه میخوای چه کار کنی؟!! فاطمه هنوز کوچیکه. کمرت خوب نشده و آسیب دیده.دست تنها چه کار میخوای بکنی؟

اینقدر گفتن که دیگه خودمم داشت باورم می شد. دوباره رفتم وپناه بردم زیر چادر مادرم

آیه بالا یادم افتاد

یاد این مثل افتادم که: خدا وسیله سازه.

اینو آروم با آواز زیر لب میخوندم.


روزای سخت اما خوبی خواهد بود ان شاءالله.

چه قشنگه سختی ای بکشی، که وجود خدا آسونش کنه.



به همسرجان میگفتم: بهت اجازه میدم چندی در معیت ما به کسب ثواب بپردازی.باشد که حسرت و غبطه تو را فراگیرد!

با چشمای بیحال از روزه گفت: واقعا دارم بهت غبطه میخورم! 

از اون طرف مامانم گفت: همین نمیمونه که.گند میزنیم توش اینقدر گناه میکنیم! آدم وقتی پاک میشه، پاک بمونه خوبه. 


واینچنین حال ما را گرفت.


فکر میکنم اون جمله ای که خدا رو ازم راضی نگه میداشته همیشه، همین جمله بوده.

هیچ وقت نگفتم دختر بدی ام! 

احساس میکنم همین که همیشه گفتم: من دختر خوبی ام، خواهش میکنم قبولم کن، حتی وقتی اشتباه کردم»

باعث شد که خدا واقعا قبولم کنه.



خدایا من رو همچنان قبولم کن! هرچند هنوزم رفتارم خوب نیست! هیچی ندارم که پیشت بیارم و به خوبیش مباهات کنم. هر چیز خوبی که دارم اونیه که تو به من دادی. 

خدایا کار خوب ندارم ولی تو من رو به من دادی، اون خوبه! 

باور کن من دختر خوبی ام. چون تو من رو به من دادی!

هر چی از توئه خوبه، هرچی از منه هیچی نیست. حتی اگه بد نباشه!

خدایا قبولم کن!


این کلیپ رو خیلی دوست داشتم.



 

 

 

 

 

+اگر باز نشد، از این

لینک هم میشه دید. توی نظرات هم لینک داده شده.


شاید به نظرتون خنده دار بیاد یا اغراق

امااگه بگم وسط یه جنگم که باید خیلی دقیق براش تاکتیک بریزم(تعریف کنم؟ بچینم؟ تاکتیکو چی کار میکنن؟) بی راه نگفتم.

بعدا پستم کامل میشه.فعلا همین قدر وقت کردم.


اینم تکمله:

من الان با سه تا مسئله روبرو هستم:

  1. توان جسمیم کم شده و شدیدا محدودیت انرژی و حرکت دارم.
  1. تعداد بچه هام زیادتر شده و این یعنی سیستم پیچیده تر
  1. وقتم کم و زمان مخصوص به خودم و حریم شخصیم خیلی محدود شده

خب این سه تا مسئله باعث میشه که اولا من بدون تمرکز و فکر کافی هرطوری که هستم رفتار کنم. یعنی با عادات درونی شده م. ثانیا همه عادات من منطبق با معیارهای دینی و اخلاقی مورد قبولم نیست. پس در نتیجه خودم به خودم آشکار میشم و گاهی از خودم لجم میگیره یا حتی غمگین میشم.

 اون روز یه اتفاقی افتاد که خیلی غمگین شدم. یه کاری رو باید انجام میدادم اما یادم رفت.(میخواستم بنویسم چه کاری، ولی دیدم اولا موضوعیت نداره. ثانیا حق ندارم آبروی خودمو ببرم.) اولش بهانه آوردمو سعی کردم تقصیر این کوتاهی رو بندازم گردن همسر یا بچه ها. کاری که شاید خیلیامون انجام بدیم. بعد وقتی دقیقتر شدم، دیدم زمان هایی بود که میتونستم اون کار رو انجام بدم، امابا اولویت بندی اشتباه به خودم ضربه زدم. ضربه ای که واقعا کاری بود. خودم به خودم.

سوالی که همین الان موقع نوشتن پست به ذهنم اومد اینه که: من که وقت برلی خلوت کردن و چیدن اولویتهام و بررسی دقیقشون ندارم؛ چطور توی بحبوحه کارا مراقب اولویت بندی درست و اجرای اون باشم؟

موقع انجام امور اصلا نمیدونم اولویت الانم چی هست، چه برسه به این که به اجرای درست و به موقعش دقت کنم.


+سه روز طول کشید تا تونستم این پست رو بنویسم. معنی این اتفاق اینه که من واقعا دارم میجنگم! نه با هیچ کس دیگه. بلکه با عیب ها و کاستی های خودم!


+ هنوزم از اسنپ خوشم نمیاد. هیچ جوابی هم ندارم که به ترامپ بدم. همون طور که آقا نداشت.


داشتم نماز میخوندم یهو نرگس خانوم شروع به گریه کرد.

آخر نماز ظهر بود. بین این که نماز عصرمو قامت ببندم یا برم سراغ بچه گیر کردم. 

میدونستم اگر الان از فاز نماز در بیارم ممکنه حتی نمازم قضا بشه. قامت بستم. چند ثانیه بعد همسر اومد و نرگس خانوم رو برداشت.

یه فرمول به ذهنم رسید بهترین کار در هر لحظه، کاریه که جز خودت نمیتونه انجام بده و اگه انجام ندی، اون کار وقتش بگذره. مثلا من اگه بین بغل کردن بچه و نماز، بغل کردن بچه رو انتخاب میکردم؛ همسرم نمیتونست جای من نمازمو بخونه. اما وقتی من نماز خوندم جای من تونست بچه رو بغل کنه. 


هنوز دارم روش فکر میکنم.




من همچین مامانی ام!

البته یکم خفیف تر.


نامه ی مادرشهیدمدافع حرم به سردار سلیمانی

سردار سلیمانی برگرد

 این جماعت امنیت نمیخواهند ، آرامش زیر دلشان زده ، سردار از سوریه برگرد و مدافعان حرم را هم با خودت بیاور !!!

 بگذار در کرمانشاه و همدان و تهران با آنها بجنگیم ، مگر کودک سوری گناه کرده که تاوان حفظ امنیت ایران را بدهد ، آنهم امنیت جاده چالوس _کرج ، که در روز شهادت امام صادق زدند و رقصیدند.

 بگذار ناله کودکان ایرانی هم بلند شود ، مگر خون آنها رنگین تر از خون کودکان یمن است. سردار سلیمانی برگرد!!!!

 بگذار جنگ شود ، برجام اصلا برای جنگ است. بگذار موشکهای آمریکایی آرامش تهران را بهم زنند و در زیر آوار نی را که در بغلشان  سگ خانگی خوابیده از زیر آوار بیرون آورند . بگذار مردم ایران در صف طولانی یک قرص نان بایستند . این جماعت فقط تلگرام میخواهند. آزادی میخواهند. استادیوم آزادی مختلط میخواهند!!!!

 سردار سلیمانی برگرد.

 بگذار جنگ وارد خاک ایران شود. تا جوانانی که میگویند نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران بروند از ایران دفاع کنند. چرا فقط سپاه بسیج وارتش باید خون بدهند. بگذار آقا زاده ها هم کشته بدهند. بگذار جوانی که شعار میدهد رضاخان روحت شاد، روحش شاد شود.

 سردار سلیمانی برگرد.

امنیت زیاد هم خوب نیست. اصلا هر چیزی زیادش خوب نیست. قدرش را نمیدانند. بگذار صدای هواپیمای جنگی آرامش تهران را بهم بزند. بگذار دختران بزک کرده و بی حجاب دنبال پناهگاه باشند و فرصت آرایش و پیرایش نداشته باشند. بگذار جنگ شود تا مرد از نامرد جدا شود!!!!

 سردار سلیمانی برگرد

 نمایندگان مجلس در خوابند ، دست و گردنشان از چادر که نماد عصمت حضرت زهرا(س) است درد گرفته! فقط روزی که داعش به مجلس حمله کرد بیدار شدند، بگذار از خواب گران برخیزند. سردار سلیمانی برگرد ، امنیت برای این جماعت مهم نیست. این نمایندگان قدرت میخواهند و ثروت. صندلی مجلس برایشان شیرین است. بگذار از زیر آوار مجلس بیرونشان بیاوریم. بگذار برجام جلوی موشکهای اسراییل بگیرد ، اگر میتواند !!!!!!

  امنیت زیاد شده ، ان بیت المال با خیال راحت ی می کنند. مؤسسه مالی و اعتباری بنام امام معصوم میزنند و ربا میدهند و ربا میخورند. بگذار آرامش آنها بهم بخورد. بگذار پولهای حرامی که با افزایش سکه و دلار جمع شد خرج آواربرداری شود. !!!! 

 سردار سلیمانی برگرد. .


بارپروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی‌اش و فرزندان عزیزش [و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی]، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.


اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ



صراحتاً میگه بار امانت بر دوش فاطمه سلام الله علیهاست.

در وجودشه و نه در دستش. یعنی از خودشه.


فکر میکنم هرچیزی که باید گفته می شده، گفته شده؛ اما اون قدر که باید فهمیده می شده، فهمیده نشده، درک نشده. 

اگر حقیقتی به صورت مستتر بیان شده، یعنی باید مستتر باشه و نباید واضح بیان بشه و فقط محارم قابلیت درکش رو دارن. اگر غیرمحارم اونو بشنون یا ببینن؛ اون حقیقت ارزش خودش رو از دست میده و عالم رو از تعادل خارج میکنه.

پس اگرم چیزی بفهمم، باید مثل چشمه آبی که توی یه شب تاریک پشت شاخه های بهم تنیده درختای سیب بهش رسیدم و ازش سیراب شدم؛ کنارش بمونم و لازم نیست نشانی اون چشمه آب رو به اغیار بگم. 





قبلا هم خونده بودم وبا عباراتش آشنا بودم ولی اولین باری که ارتباط برقرار شد و من فهمیدم این عبارات چه قدر اثر گذارن، مسجد اعظم قم بود.

اون زمانی که موقع گفتن جمله: بابی انتم و امی و نفسی و اهلی و مالی»، صدای بم گریه های اون مردی که نمیشناختمش و نمیدونستم کی هست و کجای مسجد نشسته، بلند شد، تازه حواسم جمع شد که چی میگم.

از اون به بعد موقع خوندن زیارت جامعه، طنین اون گریه ها که برام تداعی کننده گریه های مردی بود که در عمل این جمله رو پیاده کرد و وقتی اهل و فرزند ارشدش بین دشمن ارباًاربا شده بود، با همون صدا و طنین گریه سرداده بود؛ توی گوشم هست. 

از اون به بعد هر وقت جامعه میخونم یادم به فریاد های همراه با اشک ارباب میاد که بالای سر پسر عزیزش میگفت: ولدی علیییی. ولدی علییی.ولدی علییییی.

از اون به بعد هر وقت صدای جامعه میاد، یاد فریادهای ولدی علی» ارباب میفتم و یاد رقصیدن دشمن بالای سر جنازه آقا علی اکبر میفتم و یادم میاد که جرم اون پسر فقط این بود که اسمش علی بود.

از اون به بعد جامعه میخونم و یادم میاد که پسر ارباً اربای ارباب در جواب پدر عزیزش گفته بود، چه باک از مرگ وقتی بر حقیم.

صدای اون گریه ها، عمق تصمیم برای پاکبازی در راه خدا بود.

از اون به بعد جامعه میخونم و به جمله جمله ش فکر میکنم و تلاشم رو میکنم که از سر صدق بخونم. 

از اون به بعد جامعه میخونم و ازخدا میخوام قدرت دیدن ارباً اربا شدن اهلم رو بهم بده و بعد تصمیم به فدا کردن همه هستم برای امامم میگیرم.

 

 

+پست به دعوت آقای گوارا نویسنده وبلاگ در مسیر آسمان، برای پست چالش ادعیه منتخب نوشته شد. از همه دوستان خواننده دعوت میکنم اگر تمایل داشتن، در این چالش زیبا شرکت کنن. (سختمه لینک بدم. این بیان چه قدر غریبه شده!)

آقای گوارا خودتون لطفا این پایین نظر بذارید که لینک وبلاگتون بیاد زیر این پست. من نمیتونم لینک بدم!

 

 

 

 

+قراره چهارشنبه اول هر ماه اینجا(اینجایی که من هستم نه اینجایی که حرفام هست) جامعه بخونیم. دعا کنید خانوم قبولم کنه برای خوندن جامعه!



آقا فرض کنید #غدیر اصلا نبوده که پیامبر جلوی هزاران نفر امیرالمؤمنین رو به جانشینی منصوب کنه
یکی از احادیثی که در فضیلت امیرالمؤمنین هست و شیعه وسنی اونو نقل کردن، #حدیث_منزلت است. معاویه‌ای که دستور به دشنام و لعن امیرالمؤمنین داده بود، این حدیث رو نقل کرده، نمیتونست انکار کنه. چون اکثر مردم بارها از زبان پیامبر در جاهای مختلف شنیده بودن. متن حدیث اینه
.
(یاعلی) أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّاأنـّه لانَبیّ بَعدی.
(ای علی) تو نسبت به من به‌منزله هارون نسبت به موسى هستی جز این‌که بعد از من پیامبری نخواهد بود

چندتا آیه‌ای که درباره حضرت موسی(ع) و هارون(ع) در قرآن هست رو بیاریم، و به‌جای هارون، نام امیرالمؤمنین رو جایگزین کنیم، ببینیم معنی چطور میشه

#آیه_اول
(موسی از خدا خواست) از اهل بیت من وزیر و معاونی برایم قرار بده، هارون برادرم را، پشتم را به او گرم کن و اورا شریک امر من کن(طه، 29)

تو همین آیه به‌جای موس و هارون(ع) ، پیامبر(ص) وعلی (ع) رو قرار بدیم:

پیامبر از خدا خداست، از اهل بیت من وزیر و معاونی برایم قرار بده، علی برادرم را، پشتم را به اون گرم کن و اوراشریک امر من کن

#آیه_دوم
ای موسی به زودى بازویت را به [وسیله‏] برادرت هارون نیرومند خواهیم کرد(قصص28)

ای محمد به زودی بازویت را به (وسیله) برادرت علی نیرومند خواهیم کرد

#آیه_سوم
و از لطف و مرحمتی که داشتیم برادرش هارون را نیز به او(موسی) عطا کردیم (مریم53)

و از لطف و مرحمتی که داشتیم برادرش علی را نیز به او(محمد) عطا کردیم

#آیه_چهارم رو دقت کنید
و موسی به برادرش هارون گفت: تو اکنون جانشین من در قوم من باش(اعراف142)

و محمد(ص) به برادرش علی گفت: تو اکنون جانشین من در قوم باش

خیلی جالبه، وقتی حضرت موسی به ملاقات خدا در کوه طور رفت و هارون رو جانشین قرار داد، مردم از هارون فاصله گرفتن و جانشینیش رو نادیده گرفتن و رفتن سراغ سامری و بعد از کلی معجزه، گوساله‌پرست شدن. وقتی موسی برگشت، از هارون پرسید چرا جلوشونو نگرفتی؟ هارون گفت من تلاشمو کردم ولی اینا نزدیک بود منو بکشن(اعراف150) و ترسیدم که تفرقه بین امت بنی اسراییل بوجود بیاد(طه 94)

چقدر این اتفاق آشناس، وقتی پیامبر به ملاقات خدا میرفت، قبلش علی(ع) رو بعنوان جانشین معرفی کرد، مردم از علی فاصله گرفتن و به سمت شخص دیگری رفتن. و علی(ع) برای اینکه تفرقه در امت بوجود نیاد و اسلام از بین نره صبر کرد

درقرآن 20آیه‌ درباره هارون داریم که اکثرا جانشینی و معاونت موسی مدنظره

هارونِ موسی کجا، علیِ محمد کجا
#عیدغدیر

#حسین_دارابی
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0


پیوست پست قبل باید بگم.

الان فلسفه کفش واکس زدنای سردارای جنگ توی جبهه رو میفهمم. 

فقط دارم به این فکر میکنم کجای زندگیم کفش واکس نزده(کار انجام نشده و عقب افتاده) دارم که فرمانده مو مجبور میکنه به جای فرماندهی بیاد کفش واکس بزنه.

فرمانده های ما اگه کار روی زمین ببینن خودشون انجام میدن، نه بیان بگن چرا انجام ندادی! مگه این که اوضاعمون خیلی خراب باشه. 

چون کار توی این جبهه توفیقه پس اول خودشون حریصن به کار و انجام وظیفه.

 

لیست خیلی طولانی میشه!

آقا فاصله من تا رسیدن به شما چه قدددررر زیاده! سرباز تنبلی بودم که مجبورتون کردم کم کاری ها و عملکرد بد من رو خودتون جبران کنید! معذرت میخوام!

 

+ زیارت جامعه ماهانه توی خونه شد زیارت عاشورای هفتگی خانوادگی و ایده زیارت جامعه رو منتقل کردم به پایگاه بسیج محلی ای که راکد شده بود. چون فکر میکنم رونق مسجد و بسیج مهمتر از رونق خونه شخصی منه. با این کار امیدوارم اقبال خانومای اون محل به اون پایگاه بیشتر بشه. فقط زیارت خوندن نیست. بلکه اگه بشه میخوایم کلاس شرح زیارت رو هم بگزاریم. دعا کنید لطفا.

امروز با فرمانده اون پایگاه صحبت میکردم. گفتم:

بسیج مردمی ترین بدنه نظام. اگر به بسیج لطمه بزنیم در واقع داریم به نظام لطمه میزنیم.»

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.


​​یه جریانی پیش اومد امشب که خیلی خوب نبود. برای آقاپسر. برخورد من و آقای همسر هم با وجود کنترل زیادی که سعی کردیم بکنیم؛ جالب نبود. البته درصد خطای من بالاتر بود. خیلی پسرمو سرزنش کردم. یعنی اینقدر از دستش عصبانی بودم که همه زور زدنم به اینجا ختم شد که کتکش نزدم. ولی به صورت طولانی و ادامه دار براش سخنرانی کردم و برچسب زدمو و سرزنشش کردم.

خیلی حوصله ندارم همه اتفاق رو بنویسمخسته م راستش.

ولی بعد از این که یکم آروم شدم فهمیدم اونقدر سرزنش کردم که ممکنه حتی خودانگاره این بچه مشکل پیدا کنه.(خودانگاره رو سرچ کنید پیدا میکنید چیه.) 

برای همین یه چیز بهش گفتم: برو فکر کن ببین چه طوری میتونی این رفتارت درست کنی! ولی اینو بدون؛ اگر نتیجه افکارت، من نمیتونم، از خودم بدم میاد، کاریش نمیشه کرد، من پسر بدی هستم.بود؛ به غلط ترین نتیجه رسیدی! برو یه راه حل پیدا کن، امتحانش کن،اگر نتیجه نداد؛ ببین اشکال کارت کجاست و بازم هم درستش کن. خسته نشو! همش فکر کن و دنبال راه حل باش. هر راه حلی در مقایسه بااین نتایج درسته. من رو نگاه کن! داری میبینی چه قدر ایراد دارم و چه قدر اشکال دارم. اما هرروز دنبال یه راه حل برای بهتر شدنم. هیچ وقت نمیگم من زن بدی ام! هیچ وقت نمیگم من نمیتونم! با این که خودت میدونی چه قدر ایراد دارم.

 

 

خواستم با این حرفا بهش بفهمونم که هنوز بهش امیدوارم و اونم وظیفه داره همیشه به خودش امیدوار باشه.

 

+الان که فکر می کنم میبینم واقعا خطای شوهر بینوای من چی بود؟ خطایی نداشت طفلک! من خیلی بهم ریختم.

 


من کجام؟

زنده ام اما وسط هیاهوی این روزها گمشده م 

دنبال خودم میگشتم.

گشتمــ

گشتمــ

گشتمــ

اما نبودم

من کجام؟

میدونم که زنده ام.

هنوز عشق رو حس میکنم

و از خودگذشتگی رو

پس نفس میکشم

اما صدایی نیست

همه جا سکوته

این قدر ترسیدم که فقط نفس میکشم

ترسیدم

بیا 

بهم بگو چی دوست داری

تا برات انجام بدم.

من کجام؟

زنده ام 

اما فقط نفس میکشم

 


داشتم جدول حل می کردم، یکجا گیر کردم: "حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی"

پدرم گفت: معلومه، پول»
گفتم: نه، جور در نمیاد

مادرم گفت: پس بنویس طلا»
گفتم: نه، بازم نمیشه.

♀تازه عروس مجلس گفت: عشق»، گفتم : اینم نمیشه.

♂دامادمان گفت: وام»، گفتم: نه.

♂داداشم که تازه از سربازی آمده گفت: کار»، گفتم: نُچ. 

مادربزرگم گفت: ننه، بنویس عُمْر»، گفتم: نه، نمیخوره

هر کسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال،
▪️پا میگوید کفش»
▪️نابینا می گوید نور»
▪️ناشنوا میگوید صدا»
▪️لال میگوید حرف»
و.

♦️اما هیچ کدام جواب کاملی نبود

جوابفَرَج» بود و ما هنوز باورمان نشده: تا نیایی گِره از کارِ بشر وا نشود.
اللهم عجل لولیک الفرج.


@menbariha313


 

نظم امام رضا (ع) مثال زدنی بود.

✍یاران امام (ع) هربار که همراه ایشان می‌شدند، متوجه سبک زندگی خاص و زیبای ایشان می‌شدند. مثلا امام (ع)، برای اینکه برای همه امور خود فرصت کافی داشته باشند، هر روزِ خود را به چهار قسمت تقسیم می‌کردند و به یاران خود هم می‌فرمودند: بکوشید روزتان را در چهار بخش تنظیم کنید: بخشی برای عبادت و خلوت با خدا، بخشی برای تأمین معاش، بخشی برای معاشرت و مصاحبت با برادران و بخشی برای تفریح. از نشاط به‌دست‌آمده از تفریح، نیرویی برای انجام وظیفه در بخش‌های دیگر به‌دست می‌آورید»

از موارد جالب دیگر این بود که ایشان نه تنها به پاکیزگی و مرتب بودن اهتمام داشتند، حتی برای مثال، مسواکدانی داشتند که پنج مسواک در آن بود. بر هریک نام یکی از نمازهای پنجگانه را نوشته بودند و هنگام هر نماز، با یکی از آنها مسواک می‌زدند.

رفتار امام (ع) همیشه به اطرافیان نشان می‌داد زندگی یک انسان باایمان و باخدا، یک زندگی پریشان نیست؛ بلکه پر از نظم و ترتیبی است که لحظه‌ها را پر می‌کند آرامش و زیبایی

برگرفته از عیون اخبار الرضا (ع). ج۲

✅‌‌کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀❀┅┅┅┅┄



از یک جوان پرسیدند :
از چه نوع آرایشی استفاده میکنی؟
گفت اینارو بکار می برم :
برای لبانم . راستگویی 
برای صدایم ذکر خدا
برای چشمانم .چشم پوشی از محرمات
برای دستانم کمک به مستمندان
برای پاهایم ایستادن برای نماز
برای قامتم . سجده برای خدا
برای قلبم محبت خدا
برای عقلم فهم قرآن
برای خودمم ایمان به خدا

+برندش مال خدا» بوده.
اصل مطلب دختر جوان» بود ولی این آرایش برای مرد ها هم کارایی داره.


شهر شلوغ شده است. مردم اعتراض دارند.»

ببینم میتونید با یه بیان شاعرانه اینو بگید؟سعی کنید متفاوت فکر کنید.

 

تلخی گرسنگی خانواده یک مرد با درآمدمتوسط

ناکارآمدی منتخب مردم

لعنت بر ظالم

هرکدوم رو تونستید به بیان شاعرانه بگید.

 

درد رو چه طور شاعرانه بیان کنیم؟

 

راستی چند نفر کشته شدن؟

 

 دو جمله بالا جملات پیشنهادی من بودن.


این مطلب یه بخش از گفتگوی من در پیامرسان ایتا با یکی از دوستامه. بخونید بد نیست-

 

مامان من رفت اربعین پاش پیچ خورد بعد الان بیشتر از یک ماهه توی رختخوابه.
وقتی خواست بره گفتم مامان مراقب باش. قبلترش هم نزدیک دو سال بود هم میگفتم رژیم بگیر هم میگفتم ورزش کن. مشکلی نداشت خیلی. ولی اضافه وزن زیاد و عدم تحرک داشت. تنبلی میکرد . هر پیشنهادی بهش میدادم یه ایرادی میگرفت. وقتی رفت اربعین پاش پیچ خورد، گفتم این نتیجه همون روند غلطه.
بعدشم گفتم وقتی شرایط استیبله و همه چی آرومه. آدم همش میگه من چه قدر خوشبختم. متوجه نیازبه تصحیح سبک زندگی غلطش نیست. ولی وقتی یه چالش پیش میاد، صدمه میبینه. به خاطر روند و سبک غلط صدمه میبینه. هر چه قدر سبک زندگیش و روند امورش غلط تر باشه صدمه بیشتری میبینه، و هر چه قدر سبک زندگیش غلط تر باشه، با چالش کمتر و کوچکتری صدمه میبینه.
یا به عبارت درستر، هرچی بیشتر اصول رو رعایت کنیم، چالش ها کمتر به ما صدمه میزنن.

حالا حکایت این جستجوگر های ایرانیه. تا روز عادی بود، معلوم نبود که نیاز به همچین جستجوگرهایی هست. ولی وقتی چالش امنیتی پیش اومد فهمیدیم که با اهمیت ندادن به اینترنت ملی کجاها به مشکل بر میخوره و حفره های سبک زندگی مجازی ما کجاست.
بدم نشد.

 

یه نکته هم اضافه کنم: مملکت ما مملکتیه که با همچین چالش هایی خیلی روبرو خواهد بود و این اولین چالش امنیتی ما نبوده، آخریش هم نخواهد بود. حالا دیگه خودتون میدونید.


خدا به موسی گفت: ده روز دیگه پیشم بمون!

موسی گفت: چشم

وقتی موسی برگشت پیش همراهاش، دید که اونا همراه نبودن. از همراه نبودن همراهاش ناراحت شد ولی.

ولی ده روز خدا همراهش بود، پس از تنها موندنش ناراحت نشد!

ده روز موسی تنها بود.

ده روز موسی با خدا تنها بود.

خدا موسی رو خیلی دوست داشت.


نمیدونم اینو قبلا گفتم یا نه ولی خانم زمانی اینحدیثرو فرمودن که بچه کوچیک داشتن. کار سنگین خونه و بچه کوچیک و تنهایی و بی شوهری.اون وقت تا صبح بیدار میمونن برای نماز شب. حتما هم که نمازشون اول وقت بوده.

قبلاهر وقت کم و کسری تو نمازم پیش میومد میگفتم خدا همینو از من پرمشغله بچه دار قبول میکنه. تا این که به این زاویه ازاین حدیث بالا دقتم جلب شد.

الان چند وقته چالش پیاده کردن این مطلب رو دارم. وسط بچه داری و مشغله باید نمازم اول وقت و با کیفیت باشه.باید باشه ولی خیلی سخته و مسیر سنگلاخ و پای من پرآبله.

یه سری هم یه تنش شدید داشتم. برام اضطراب زیادی داشت. از اون موقع فکرم به هم ریخته. همش عدم تمرکز و وسواس فکری دارم. برای همین هم نیازم به همچین سبک عبادتی زیادتر شده و هم برام سخت تر. وسط نماز یا هر ذکری یهو با یه آدم ذهنی بحثم میشه. البته تاکید میکنم که عامل تنش من شوهرم نبوده و اون آدم ذهنی هم شوهرم نیست. 

دارم استغفار میگم و ذکر لا اله الا الله. ولی گاهی همینم یادم میره. بتونم روزی نیم ساعتم فکرم رو کنترل کنم،خیلی خوبه ولی گاهی فکرم و بدنم خسته ست و چیزی که خسته باشه نمیشه کنترل کرد.

 

چالش بزرگیه برام. باید درونم رو پاکسازی کنم

 

 

 


 

تو در نماز ولایت بودی و برای پرواز بال گشوده بودی. فرشته ای در بین صفوف نماز در بین قنوت عشق برایت گل آورد و تو گل را پذیرفتی!

این عروج تو به آسمان ها بود.و همان دستی که گل را گرفت نشانه ات شد!

سردار آسمانی! آن گاه که تو در آغوش خوبان، قهقهه مستانه و سرخوشانه ات را سر دادی، های شام به توهم پیروزی به پایکوبی پرداختند و حرمله های زرد موی پست، همراه با ترس پنهان شده در نقاب نخوت، در گوش بلندگوهای خود از در تهدید به جنگ در آمده اند؛ تا از انتقام فرار کنند. 

آنها نمی دانند که فرزند خیبر و کربلا از جنگ بیم ندارد!

سردار آسمانی! دوستان و دشمنان در جوی خون تو رخ شستند. چه پاک کننده بود خون پاک تو، که غبار تزویر را از رخ دشمنان دوستنما زدود!

 

سردار آسمانی ما! در این میانه قلب ماست که مالامال درد است. و ای دریغا مرهمی! 

آه! جگرم خنک نمی شود.

اما.

اما زینبانه، از سر صدق و حق فریاد خواهیم زد: ما رأیت الّا جمیلا.

 

شهادتت مبارک سردار!

از آسمان برای ما هم دعا کن؛ پایمان لنگ است و بال هایمان هنوز! کم رمق.

دعا کن برای قوت بال هایمان!


اینا حرفاییه که به یکی از دوستام گفتم؛

پیچک:
یه چیزی بگم.

درسته که غم دارم ولی نمیدونی چه قدر دلم روشنه.

یه جور غم پویا

از جنس هوای خنکی که وقتی از روضه امام حسین علیه السلام بیرون میای وارد سینه ت میشه.

هنوز اشکت خشک نشده

جاش خنک میشه و دلت سبک

خیلی دلم سبک و روشنه

هرچند هی بغض میکنم و اشک توی چشمم میاد و میگم قتل الله قوماً قتلوک

 

 

 

هرچی دقت میکنم میبینم جنس غم حضرت آقا هم هرچند خیلی عظیم و سخته ولی از همین جنسه. چون وسعت دل ولی خدا به وسعت دل محبینشه.


حداقل انتقام افقی برگشتن تمام سربازای امریکایی از منطقه ست.

 

یعنی این حتی حداقل هم نیست.هنوز مونده!

 

خدایا سربازای ما رو یاری کن و تیرهاشون روبه هدف بزن! خدایا به ما رحم کن و ما رو جزو پیروز شده ها بر جبهه باطل قرار بده که پیروزی حق بر باطل حتمیه!


کاش نیروی رسانه ای قوی تری داشتیم.

کاش همون جور که نیروی زمینی قوی ای داریم،

همون جور که نیروی اطلاعاتی قوی ای داریم،

نیروی رسانه قوی ای داشتیم!

کاش به جای این آتش به اختیار های پراکنده و وابسته به تشخیص شخصیمون، یه سپاه رسانه ای منسجم و قوی داشتیم که فراتر از بحثای جناحی و این منافع کوتاه و کم ارزش، به مصالح و امنیت خبری ملت فکر کنه و هرکس که حتی ذره ای توان سربازی توی این سپاه رو داره، منسجم و سیستماتیک زیر نظر یه فرمانده رسانه ای مدیریت بشه و کار کنه.

ما رسانه ملی رو داریم ولی اینقدر ساده لوحانه برای چیزای کم ارزش تخریبش کردیم که الان تبدیل شده به تلویزیون تبلیغاتی!

یکی از دوستانم که حتی الان مهاجرت کرده و حتی قائل به دین هم نبود میگفت: رسانه چهارمین نیروی نظامی از هرمملکتیه. 

ما درسته که تو جنگ نظامی قدریم(این اشتباهات و شکست های پراکنده ملاک نیست) اما توی جنگ رسانه ای واقعا ضعیفیم. 

اونها با رسانه هاشون افکار دوستان، خواهران و برادران ما رو برگردوندن! و ارزش پیروزی ما رو کم کردن.

کاش یه فرمانده بود که رسانه های ما رو مدیریت دقیق میکرد. مثل امثال سردار سلیمانی که سپاه قدس رو مدیریت میکرد یا مثل سردار حاجی زاده که هوافضای سپاهرو مدیریت میکنه. 

کاش از این پراکندگی در حوزه رسانه نجات پیدا کنیم.

اونها با جنگ سخت افزاری سلیمانی بزرگ رو شهید کردن و با جنگ نرم افزاری حاجی زاده بزرگ رو!

ترور شخصیت هم، تروره!

 

خدایا ما رو برای مقابله با جبهه کفر هرروز قوی تر کن و به ما کمک کن تا ولی تو رو در مبازره با کفر همراهی کنیم!


برخیزید برخیزید برخیزید

برخیزید ای شهیدان راه خدا
ای کرده بهر احیای حق جان فدا

کز قطره قطره‌ی خون پاک شما
می‌روید تا ابد در وطن لاله‌ها

برخیزید برخیزید

برخیزید رهبر آمد کنون در کنارتان
تا سازد غرقه در بوسه خاک مزارتان

تا گیرد خونبهای شهیدان ز اهرمن
باز آمد رهبر ما پی یاری وطن

برخیزید برخیزید

جاویدان زندگی جوشد از خاک هر شهید
باز روید لاله از تربت پاک هر شهید

ای انسان چون شهادت سر آغاز زندگیست
مرگ سرخ رمز آزادی و راز زندگیست

برخیزید برخیزید

برخیزید ای شهیدان راه خدا
ای کرده بهر احیای حق جان فدا

کز قطره قطره‌ی خون پاک شما
می‌روید تا ابد در وطن لاله‌ها

برخیزید برخیزید

در عالم مایه سرفرازی شهادت است
پیش ما مرگ در راه ایمان سعادت است

هر کس او در ره عدل و دین ره‌سپر شود
در این ره گر دهد جان ز کف زنده‌تر شود

برخیزید برخیزید

از دشت کربلا هر زمان آید این پیام
در راه عزت و افتخار و شرف قیام

تا انسان تن رها سازد از بند بندگی
عاشورا بر مجاهد دهد درس زندگی

 

 

 


یا فاطمه جانم!

مادرجان.

 

 


اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا، صلواتک علیه و اله، و غیبه ولینا، و کثره عدونا، و قله عددنا و شده الفتن بنا، و تظاهر امان علینا، فصل علی محمد و اله و اعنا علی ذلک بفتح منک تعجله و بضر تکشفه و نصر تعزه و سلطان حق تظهره، و رحمه منک تجللناها و عافیه منک تلبسناها، برحمتک یا ارحم الراحمین.

 

 

 


 

به وقت امتحانات.


تحصیل مادر در خانواده چندفرزندی

 

این عنوان قابل تامله.


وقتی چهارتا بچه دور و برت هستند.


بیشتر شبیه ماراتونه


از صبح که پا میشی میگی امروز دیگه جزوه رو تموم میکنم . 

 

صبحت ، با دستشویی بردن بچه ها، صبحانه دادنشون  شروع میشه


جمع کردن خونه و .کارهای اولیه

 

بعد دو صفحه میخونی مثلا


باید بری سراغ نهار گذاشتن.


یه دستت به قابلمه یه دستت جزوه.تازه استادی که جزوه رو تو گوشی داده که دیگه هیچ


قابل پرینت هم نیست .انتقالش به برگه مکافاته

 

بعد نهار و نماز و.

 

هنوز دو صفحه بیشتر نخوندی

 

بعد دوباره میخوای بشینی دو صفحه بخونی، یکی دستشویی داره، اون یکی باید پوشکش عوض بشه، یکی آب میخواد.


لباسهای لباسشویی یادم نره

 

یکم جلو میری، هوس میوه میکنند، لقمه میخواند

 

بعلههه.یادی کنیم از عزیزانی که وقتی درس میخونند براشون آبمیوه میارند.خونه رو سکوت میکنند.فصا رو درسی میکنند بخاطر ایشون

 

استراحت وسط درس خوندن ما ، دویدن برای رسیدگی به امور بچه ها و خونه اس

 

وسط هضم یه مطلب سنگین هستی یهو میاند ازت میپرسند مامان صبح با صاده یا با سین

 

بر فنا میری.

 

داری دسته بندی رو حفظ میکنی، مامان اینو برام بخون.

 

بعد تصمیم میگیری شب بخونی.تا یک دو طاقت میاری و بعد بیهوش میشی و صبح زود دوباره روز از نو ، روزی از نو

 

بعلههه . به این آسونی ها هم نیست.

 

تازه باید مراقب باشی یوقتی استرس درس و امتحان رو ، رو سر این طفل های معصوم خالی نکنی.آرامشتو حفظ کنی و با خونسردی به خودت تلقین کنی که بیست که عمرا، اصلا بهش فکر نکن


حالا اگه هفده نشد به پونزده راضی باش ان شاءالله  نمره قبولی(۱۲) رو میگیری

 

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا


#درس
#تحصیل
#مادر

http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9

 

 

+امتحان دارم. یک ماه دیگه. برام دعا کنید. اومدنم به فجازی تا یک ماه دیگه.

التماس دعا


امتحانمون عقب افتاد!

بسی لذتمند شده اند جنابمان.

فقط ازت خواهش میکنم مرگ و میر نده! جگرمون عید قبل کم نسوخت.

 

+این چند وقت به خاطر مریض شدن بچه ها و همسر اصلا نتونستم بخونم. البته دوستم میگفت  چون دوره مجازی هست کافیه فقط سی درصد نمره رو بگیرم. و من با همین مقدار اطلاعاتم هم میتونم این مقدار نمره رو بگیرم ولی بازم دلم نمیخواد نخونده برم سر جلسه.

تجربه بهم ثابت کرده بزرگترین دارایی من توی پیشرفت های زندگیم اعتماد به نفسمه. یعنی با هرچی دارم تلاش کنم؛ چه برآوردم از داشته هام کم باشه و چه زیاد. مهم تلاش بدون استرسه.

دقیقا از زمانی روند اتفاقات رو به جلو و پیشرونده بود که این تجربه کسب شد. قبل از اون همش در جا میزدم.

 

دعا کنید! خیلی دعا کنید! 

میوه گل نسترن هم دم کنید و بخورید. زود بخوابید( من الان به خاطر بچه ها بیدارم) . مایعات ولرم مصرف کنید.احتمال ابتلا رو کم میکنه. 

انتخابات هم که گذشت.

روز انتخابات به همسر میگفتم: من اصلا نگران نتیجه انتخابات نیستم چون در نهایت عاقبت زمین ختم به خیر میشه پس همه این پست و بلند ها نهایتش خیره؛ اما تمام نگرانیم اینه که آیا منم جزئی از این خیر هستم و سهمی در ساختن این عاقبت خوب دارم یا نه؟ این انتخاب من، من رو و زمین رو به سمت خیر میبره یا نه.بقیه و عملکردشون خیلی برام مهم نیست.

 


وقتی دقت میکنم میبینم تو موقعیت استرس چه قدر عجول میشم و الان استرس هام زیاده.

دارم سعی میکنم که مثل اسفند نشم. وقتی میگیریش از روی آتیش میپره چون داغه و میخواد فرار کنه.

عجله برای فرار.

چه قدر اتفاقات زندگیم بودن که با عجله کردنهام اونها رو تغییر دادم.سر شب یکی دو تا اساسیاش یادم افتاد. دیدم سرنوشتم رو با اون عجله کردنهام تغییر دادم. شاید حتی بشه گفت سلب توفیق کردم.

سخته.آتیش خیلی داغه!

 

وقتی بهش فکرکردم گفتم شاید اگر این آخری رو هم تحمل کنم و صبور باشم و عجله نکنم، و کلا با روش ایستادن و مکث و صبر برم جلو، خدایی که مبدل السیئات بالحسناته، اون سلب توفیق ها رو برگردونه و برام سرنوشت بهتری رو درست کنه. شاید هم توی پرونده م بنویسه که من اون کارها رو انجام دادم.

 

 

+ یه مطلبی رو باید عرض کنم. این توصیه من در مورد دم کرده میوه گل نسترن، از خودم یا یه منبع الکی نبود. دکتری که پیشش میرفتم این توصیه رو به من داشت و گفت توی فصل سرما چایی ما این باشه تا سرمانخوریم و اگرم خوردیم، سریع خوب بشیم. اصولا ویروس ها رو کنترل میکنه. کرونا ویروس ها همون ویروس های خانواده سرماخوردگی هستن. برای همین گفتم به شماها هم بگم هرکس خواست استفاده کنه. 


(کاملا بی مقدمه)

توی گروه جهادی همسرم اختلافی ایجاد شد. طرف حق میخواست از گروه بره. شوهرم پادرمیونی کرد. روی پشت بوم خونه مون باهم حرف زدن. وقتی داشت میرفت؛ بهش گفتم برو بگو: اولا صاحب کار ما مسئول گروهمون نیست که اگر خوب عمل نکرد، همه چی تموم بشه. صاحب کار ما حضرته.

ثانیا اگر بذاری خدا توفیقی به ما بده و ما به خاطر تمایلات حتی بر حق شخصیمون، از اون توفیق اعراض کنیم؛ گره ها و عقده های پیچیده توی زندگیمون ایجاد میشه که ما رو به سختی زیاد میندازه

 

و خدا میدونه که اتفاقات این چند وقت همچین تجربه ای رو بهم هدیه داده بود. وقتایی که از بودن توی این منطقه ناله میزدم و بعد که وقت تصمیم گیری میشد، میدیدم موقعیت من در حد خودش توفیقیه که خدا بهم داده و نباید این توفیق رو برای احقاق حق شخصیم از دست بدم.

یاد اون زمان افتادم که همش امتحان حضرت یونس علیه السلام جلوی چشمهام بود. حضرت یونس علیه السلام حق داشت! مردمش بهش بد کرده بودن؛ اما خشم و حقوق شخصی ما نباید باعث بشه توفیقات و رسالاتی که خدا به ما داده و به گردنمون گذاشته ازمون گرفته بشه. گاهی برای خدا باید از حقمون گذشت کنیم! شاید حتی همیشه، که خیلی سخته. وگرنه ممکنه به سختی در معیشت دچار بشیم.

بعد از اومدن شوهرم از پیش اون آقا، گفتم که فهمیدم برای چی همش حضرت یونس علیه السلام حضور داشت. و همین حرفای بالا رو براش گفتم و حرف زدیم. تا این که یاد این آیه افتادم: 

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَىٰ

 

به نظرم توفیقات خدا در جامعه و ارتباطات ما، ذکر عملی ماست که نباید ازشون اعراض کنیم. شاید بشه این طور گفت.

 

 

+حرف زیاده که بگم. اما وقت برای نوشتن کمه. من الان مسئول رتق و فتق و رسیدگی به یه خانواده پنج نفره ام که هنوز جوان و شکننده ست. دریافت هام و حرفام زیاده اما اگر بخوام بنویسم نمیتونم اونها رو در تار و پود این خانواده جوان قرار بدم و خانواده رو ببافم و تنیده کنم. پس مجبورم کمی سکوت کنم. ببخشید. همتون رو خیلی یادمه! شما هم منو یادتون باشه! مخصوصا موقع دعا.

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها